نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين




 

 

غوغاي نفت و بطلان قرارداد 1933 (1)

قرارداد 1933 ( 1312 شمسي ) در زمان رضاشاه پهلوي توسط سيدحسن تقي زاده وزير دارايي وقت بين ايران و ( شرکت نفت ايران و انگليس ) منعقد گرديد و در واقع تمديد قرارداد ( دارسي ) در دوره ي قاجاريه بود.
اين قرارداد که در زمان ديکتاتوري رضا شاه و خاموشي همگاني انعقاد يافت و از تصويب يک مجلس شوراي فرمايشي گذشت، به هيچ روي نمي توانست در خور تأييد ملت ايران باشد و به اين لحاظ الغاي آن براي استيفاي حقوق مردم از چاه هاي نفت افشان جنوب لازم به شمار مي رفت. قصيده ي زير ترجمان خواست هاي ملّت در الغاي قرارداد ياد شده است که در مهرماه 1329 سروده و در روزنامه و به شکل اوراق منتشر گرديد.

رو به سر حدّ هلاکت شده ايران سفري * * * بايد اي هموطنان يافت ره چاره گري
ملک و ملّت همه پامال خطر خواهد شد * * * گر که پايان نپذيرد روش خيره سري
عزم و تدبير پي حل مهمات، فرست * * * تا به سرحدّ سهولت کندت راهبري
فقر و جهل آفت ملک است که در باغ و چمن * * * قطع هر کهن درختي است زبي برگ و بري
فقر ما ننگ بود اي پسران جم و کي * * * ريشه ي ننگ برآريد ز ملک پدري
گر از اين باغ برافتد شجر فقر و نياز * * * شاخه ي بخت به بار آيد و گردد ثمري
فقر ما زاده ي لاقيدي و اهمال گري است * * * ورنه هرگز نشدي قسمت ما خون جگري
گر چه بس گنج به زير قدم ماست نهان * * * بجز از فقر چه داريم کنون بهره وري
* * *
معدن نفت جنوب است يکي گنج عظيم * * * که به تاراج وي اغيار شدستند جري
زر از اين گنج به خروار برند و ما را * * * نيست مشتي پر از آن گنج بدين معتبري
بهر بلعيدن ما حمله به خاور کردند * * * دسته اي جانور حيله گر باختري
ثروت ملّي ما را به چپاول بردند * * * از ره آز و ستم پروري و بدگُهري
شرکت نفت جنوب آنچه دهد ما را سهم * * * نيست آنقدر که بتواني از آن نام بري
کوردل باشد و کوته نظر اين شرکت از آنک * * * تنگ چشمي بود از غايت کوته نظري
آنچه آرد سخن از عقد قرار منسوخ * * * ادّعايي است زپيرايه ي اثبات، بري
جور جوراست به هر شکل که آيد به وجود * * * داد داد است به هر سان که کند جلوه گري
گر سطوري شده امضا ز پي عقد قرار * * * لغو باشد چو بود ملّت ازين کار، بري
اندر آن عصر که گر بودي امکان حصول * * * خفه کردندي آواي خروس سحري
در چنان عهد که دور خفقان بود و سکوت * * * بود ملّت ز چنين مسئله در بي خبري
غبن و اکراه چو در عقد، پديد آيد و زور * * * در خور فسخ بود کار بدين پرضرري
کار دولت چو شد از جانب ملّت مردود * * * هست محکوم به بي حاصلي و بي اثري
عاقد عقد چو خود کرده به مجلس اقرار * * * که به اجبار درين مرحله شد رهسپري
نيست ترديد که اين عقد بود باطل و لغو * * * لغو را نيست اثر گر تو نکو در نگري
انگلستان که بود مهد دموکراسي غرب * * * چون بود راضي از اين حق کشي و لاشخوري
ور بود راضي از اين شيوه و رفتار عنيف * * * زهي آن همت عالي فري آن شيوه فري
رسم يغما نبود شرط تمدن به فرنگ * * * کاين بود خصلت چنگيزي و خوي تتري
شرکت اينسان که کند حق کشي از راه لجاج * * * خشم ما سخت به جوش آيد و گردد خطري
کوس رسوايي او بر سر بازار زنيم * * * تا دگر پا ننهد در ره پرخاشخري
بازگيريم به يک جنبش مردانه ز وي * * * امتيازي که بدو داده شده از بي بصري
هم برانيمش از آن در به دو صد خواري و ننگ * * * تا چشد از دله خواري مزه ي دربه دري
آتش غيرت ما راست گدازنده لهيب * * * تا چه با نفت کند نار بدين پرشرري
ملّت ايران بايد ز پي حفظ حقوق * * * قد علم سازد اگر هست رشيد و هنري
سپر و تيغ ز ايمان و شهامت گيرد * * * دوره ي قدرت « کمپاني » سازد سپري
بر فرازد علم اندر طلب حق و حقوق * * * ندهد باج به غارتگر بحري و بري
برکند پايه ي اين شرکت بيداد سرشت * * * که برانداخت ز بن رأفت خوي بشري
ورنه اين فقر ( اديبا ) بفشارد ما را * * * همچو شاهين که فشارد جگر کبک دري

نغمه ي ملّي (2)

قصيده ي زير در آذرماه 1329 سروده شد و در چند روزنامه منتشر گرديد و از اشعار ( ملّي کردن صنعت نفت ) در سراسر ايران که در گردهمايي هاي بزرگ عنوان مي شد پشتيباني کرد.
از گريبان خطر گرنه سرآريم برون * * * کي ز درياي فضيلت گهر آريم برون
شايد از سلسله مانند بجوشيم به هم * * * تا سر از حلقه ي فتح و ظفر آريم برون
شايد از زيور سعي و علم آريم به کف * * * تا سر از مجلس اهل هنر آريم برون
ما همان شير دلانيم که در روز مصاف * * * به شجاعت جگر شير نر آريم برون
کان نفت است مهين گنج تمول ما را * * * خويشتن بايد ازو سيم و زر آريم برون
ور کسي چشم طمع دوخت برآن زر سياه * * * بايد از حلقه ي چشمش بصر آريم برون
تا به کي ذلّت و ناداري و نکبت باري * * * بيخ اين جمله به زرّين تبر آريم برون
شرکت نفت جنوب است چو خار سر راه * * * بعد از اين ريشه آن خيره سر آريم برون
تيشه در کف همه خيزيم و پي حفظ حقوق * * * ريشه ي شرکت از اين بوم و بر آريم برون
بايد اندر ره ملّي شدن صنعت نفت * * * گوهر جاه، زکان خطر آريم برون
بايد از دست خود آريم برون گوهر و لعل * * * گرچه آغشته به خون جگر آريم برون
گيردار سخت به ما دشمن خود سر به حصار * * * بايد از صبر و تحمّل سپر آريم برون
شير مام وطن اي دوست به ما باد حرام * * * گرنه از دشمن ايران پدر آريم برون
تا ز صد لشکر بد خواه بر آريم دمار * * * تيغ وحدت همه با يکديگر آريم برون
دل ما کوره گرمي است که سوزد همه را * * * گر از اين کوره ي سوزان شرر آريم برون
هيأت حاکمه را چون به فساد است و داد * * * ريشه ي اين شجر بي ثمر آريم برون
با يکي جنبش مردانه به اميد نجات * * * کشور از قبضه ي خوف و خطر آريم برون
گو ( اديبانه ) به دامان فنون آويزيم * * * از گريبان هنر، مشک تر آريم برون

جهاد ملّي در راه ثروت ملّي (3)

در بهمن ماه 1329، هنگامي که نهضت ملّي ايران بر ضدّ شرکت نفت ايران و انگليس با عنوان کردن موضوع ملّي شدن صنعت نفت در سراسر ايران شکل گرفته و در مسير صحيح خود پيش مي رفت قصيده ي زير سروده شد و در چندين هزار نسخه در تهران و شهرستان ها منتشر گرديد.

فسرده خاطرم از روزگار ايراني * * * که شد سياه تر از شام تار ظلماني
چه روي داد که گرديده مرز و بوم کيان * * * سراي بوم و نهاده است رو به ويراني
چه اوفتاده که جمعي زپشت کاوه و جم * * * فتاده اند به ماتم گه پريشاني
نشسته ايم و تماشا کنان همي نگريم * * * که رفت از کف ما فرّما بآساني
* * *
بسم دريغ فزايد چو بينم اندر دهر * * * نهاده روي به کاهش توان ايراني
دريغ و درد که اين چل کرور خلق خداي * * * معدّبند به صد گونه رنج بحراني
به جز قليلي از آنان که پرنيان پوشند * * * بقيتند گرفتار فقر و عرياني
به زير پاي، بسي گنج شايگان دارند * * * ولي دچار تهيدستي اندر و حيراني
به روي گنج بدن ها قرين عرياني ست * * * به روي گنج شکم ها اسير بي ناني
به روي معدن زر، چهره هاست، زرد و نزار * * * به روي کان گهر اشک هاست، مرجاني
به زيرخاک بسي کان نفت ايران راست * * * که کس نديده نظيرش ز عالي و داني
ولي دريغ که باشيم سر به سر محروم * * * زاستفاده ازين گنج هاي پنهاني
چرا به چنگ نياريم ساز و برگ عمل * * * که تا کنيم به نيروي خود رجزخواني
چرا زفکر نريزيم پايه يي ستوار؟ * * * که تا شويم سراي اميد را باني
سزد کزين همه گنجينه سود برگيريم * * * به رهنمايي انديشه هاي عقلاني
نفاق و کينه به يک سو نهيم و با تدبير * * * برافکنيم زبن، فقر و ضعف و ناداني
* * *
زدست ( شرکت نفت جنوب ) گشته بلند * * * فغان جامعه چون بانگ رعد نيساني
که نيست پيشه ي او جز تعدي و اجحاف * * * که نيست شيوه ي او جز نفوذ عدواني
ز دست اوست که اين ملت ستم زده را * * * شده است حق همه پايمال و روح عصياني
ز جور اوست که ماراست دل دژم چون ابر * * * ز شرّ اوست که ما راست ديده باراني
ز کين او رخ ما راست اشک سيل آسا * * * ز جور او دل ما راست آتش افشاني
قسم به خلقت يزدان که خلق ايمن نيست * * * ز دزد پروري اين شرير شيطاني
شد از مظالم اين شرکت پليد، پديد * * * رسوم شعبده بازي و صحنه گرداني
چه حيله ها که برانگيزد اين افسونگر ديو * * * ز بهر غصب گران خاتم سليماني
شود ز حيله گري هاي او وزير و وکيل * * *هر آن که هست درين ملک، سارق و جاني
هر آنکه خائن و رسوا، مرفّه و آزاد * * * هر آنکه خادم ملت، اسير و زنداني
دچار زحمت او خادمان ايران دوست * * * قرين رأفت او خائنان ديواني
کند مساعده با نقشه هاي تخريبي * * * کند مبارزه با کارهاي عمراني
زفرّ و شوکت و جاه است آتشين رخسار * * * هر آن که راست از او داغ ها به پيشاني
ربود گوي تعدّي ز جابران زمان * * * چو کرد قامت ما را بغصه چوگاني
زبس که ملّت ايران از او کشيد آزار * * * روا بود که کند شکوه از « بريتاني »
هر آنچه سود شود حاصل از منابع نفت * * * کجا رواست که گردد نصيب « کمپاني »
کجا رواست که گنجينه ي مسلمانان * * * رود به غارت يغماگران نصراني
کجا رواست که بيگانگان ز ثروت ما * * * کنند دعوي سالاري و جهانباني
ز فقر و فاقه به رنج اندريم و بس نگران * * * که گنج ما همه بيگانه راست ارزاني
زدند حلقه اجانب به گرد اين همه گنج * * * بسان افعي قتال و وضع ثعباني
چو رفت ثروت ما در خريطه ي اغيار * * * شدند چيره به ما از درشت انباني
چه باک از اينکه به کين و عناد، قومي را * * * کنند در ره آمال خويش قرباني
رفاه خويش به بدبختي کسان جويند * * * که عاريند ز نيکو خصال انساني
* * *
کنون مجادله با جابران کافر کيش * * * بود وظيفه ي دينداري و مسلماني
کنون قيام جماعت به راه حق جويي * * * يگانه شرط حياتست و فرض ايماني
کنون قيام ستمديدگان کشور جم * * * بسان سيل خروشنده باد طغياني
خوشم که گشته هم آواز، خلق تهران را * * * نداي رشتي و شيرازي و صفاهاني
درين طريق چه خوش مي کنند مشق جدال * * * ز پير ميکده تا کودک دبستاني
به دفع خصم عيان باد نهضتي پرشور * * * بسان نهضت « بومسلم خراساني »
مگر به همّت آزادگان، سفينه ملک * * * رسد به ساحل از اين بحر ژرف توفاني
خوشا شهيد ره پاس حق که دست خداي * * * گشود بر رخ او غرفه هاي رضواني
درين مبارزه گردد پديد، ايران را * * * جمال فتح و ظفر همچو ماه کنعاني
چن باک ز اهرمناني پليد و خون آشام * * * چو هست بهره ي ايران عطاي يزداني
چنين چکامه ي غرّا کسي تواند گفت * * * که چون ( اديب ) بود شهره در سخنداني

چتر (4)

در گرما گرم هنگامه ي نفت، در آن زمان که به سبب پايداري درخشان مردم ايران در برابر ... و چتر بر وزن سطر در لسان پارسيان، سايبان متحرک را گويند که به مدد چرمينه و مفتول ترتيب دهنده و بر دستگيره بندند و احجار کريمه بر آن نشانند و انواع مليله بر آن دوزند و نقوش حسنه بر آن نگارند و ابيات بديعه بر آن نويسند و بر سر خيل ملازمان سپارند تا بدان گاه که شهنشاه، آهنگ بارگاه کند بر سر وي گيرند و جبروت وي در چشم کشند و شوکت و شکوه وي فروزانتر دارند.

قطعه

شاه را پايه ي دين بايد و پيرايه ي عدل * * * ورنه با چتر موضّح همه کس پادشه است
پيش افتاده، شهنشاه وطن داني کيست؟ * * * آن خدا ترس که افتاده تر از خاک ره است

و شکفتگي تازه گلان را نيز در قاموس اهل ادب چتر نامند و اساتيد بزرگوار اين فن در سفاين اشعار خويش بدان اشارت ها فرموده و نکته پردازي ها نموده و سايباني اين چتر زيبا را بر عندليب شيدا به احسن وجه به رشته ي نظم کشيده و با تشبيهات و استعارات گوناگونش زينت ها بخشيده اند و الحال ما را بدان کار نيست چه عرائس اين نفايس را در حجله ي دواوين اين طايفه بغايت خوبتر و مرغوبتر توان شناخت.

قطعه

به سايبان جلالت، چو عندليب مباش * * * که زير چتر گل از درد خويشتن نالد
فداي حشمت آن رادمر ميهن خواه * * * که بر اسارت و ناکامي وطن نالد

و در عرف ناس، اطلاق چتر، بر آن وسيله کنند که از چوب و منسوخ فراهم آرند و بر سر گيرند تا از حرارت صيوف و نفوذ رطوبت شتا در امان مانند وثلوج و امطار را بر ثياب و دثار ايشان امکان نزول نيفتد و مر آنان را جامه ي مرغوب، به ريزش سحاب، مرطوب نگردد و صاحب التفاصيل را ديدار گلرخان کيک رفتار در اين اطوار، چنان مهييج است که در حال زمام اختيار از دست نهد و برايشان جهد و رخسار ايشان هدف اشتياق دارد و گونه ي گلنار ايشان به بوسه ي آبدار کبود کند و شرنک فراق به ترياق وصال از مذاق طبع زايل دارد و در احوال وي مسطور است که آن حکيم عليم را جز اين نقيصه، عيب ديگر نتوان شمرد.

غزل

جان به قربان تو و آن چشمک هشيار پسندت * * * وان خرام خوش و ساق خوش و بالاي بلندت
قرص خورشيد که ديده است که در سايه نشيند * * * جز رخ ماه تو در سايه ي آن چتر پرندت
عطر گيسو مفشان، کاين دل ديوانه به حسرت * * * دير گاهي است که افتاده در آن زلف کمندت
دسته ي چتر مچرخان که دل از دست برون شد * * * با چنين ژست فريبنده و اطوار لوندت
تلخي هجر تو بسيار کشيد اين دل خونين * * * هم مگر وصل تو جبران کندش از لب قندت
تو بدين چتر و بدين عطر و بدين گفته ي شيرين * * * جاي شيريني و اين دل شده، فرهاد نژندت
بند بر چهره مينداز وز مشّاطه حذر کن * * * زآنکه بي بند، دل خلق جهاني است به بندت
گرگ سان بر گله ها مي زني اي دختر شيطان * * * زين سبب هست دل خلق خدايي گله مندت
خلق خواهد که فرود آيي از اين ناز و تکبر * * * من دلداده برآنم که کنم باز بلندت!

و پريشاني طاوس را نيز در اصطلاح زيباپسندان چتر نامند و آن چنان باشد که طيراز سر مباهات، لطايف وجود باز نمايد و ظرايف موجود، مشهود کند و آن علايم جمال که از مراحم ذوالجلالش بر صحيفه ي پرو بال مرقوم رفته است به تمام و کمال معلوم دارد و عظمت حق تعالي به نشو و نماي آن همه الوان جانفزا که مر او را در نقش بندي ذات، به کار رفته است بر همگان آشکار کند تا ارباب مکاشفت را عاطفت اين ديدار بيدار نمايد و خاطر مشتاق مستعد اشراق شود.

قطعه

کابوس انگليس، گرت بگذرد ز بخت * * * طاوس وار چتر گشايي به فرق شرق
دل بر جهاد بند و بکن بيخ اين نهاد * * * مزروع تشنه باک ندارد ز رعد و برق!

تذکار

دور ستم طي شد و طاوس هند * * * دام رها کرد و قفس در شکست
همبت کوبنده، به ميدان کشيد * * * قوت بازوي ستمگر شکست
دامن آلوده ي « مستر » بسوخت * * * پشت اين دزد دلاور شکست
داد به دو شش جل و هم تخت پوست * * * وز پي او کوزه به هر در شکست
کاي دد بد گوهر خونخوار مست * * * عربده بگذار که ساغر شکست
کارگري، بر تو نزيبد که شرق * * * در قفس شوم تو شهپر شکست
پتک تو، بر فرق تو بس خوشتر است * * * افت لؤلؤ شد و گوهر شکست
هند، رها گشت و کنون دور ماست * * * در پي آن قوم که سنگر شکست
افسر بخت از سر مستر فتاد * * * وز پس آن بس سر و افسر شکست
گر چه شکستيم بسي در، هنوز * * * بايدمان صد در ديگر شکست

و در لسان جنگجويان و غارتگران، اطلاق چتر بر عظيم دستاري کنند از ابريشم خام که طناب بر زواياي آن بندند و بر کمربند چرمينش استوار دارند و به چتر باز دهند تا از دريچه ي طيارات، به هنگام صعود، آهنگ فرود کند و خويشتن به فضا افکند و گيره ي گشايش آن مفتوح دارد و حکمت آن اين که دارنده ي اين دستگاه بر اثر وسعت دستار و قلت اثقال بر ذرات اثير تکيه کند و آهسته به زير آيد و نرمي سقوطش از آسيب هبوط در امان دارد و چنين چتر را در اصطلاح، چتر نجات نامند و در تواريخ حربيه مسطور است که چون مردم انگليس را وسيله ي تدليس بي اثر افتد و طريقه ي تزوير بي تأثير ماند از جهت اسارت خلق، چتر نجات بر کمر بندد و خباثت ذات آشکار سازد و از فراز هوا چونان جرثومه ي وبا، آهنگ نشيب کند و هر آن درهم و دينار که در جيب اين و آن يابد به تهديد و فريب بازستاند. صاحب التفاصيل گويد: « که در سفر اهواز، تني چند از اين طايفه، بر اثر نفرين قوم از فراز سپهر بر خاک هلاک افتاد و طعمه ي سگان گرديد و چون درويشان آن ديار جامه و دثار ايشان بکاويدند، طوماري عظيم در آن ديدند که منشور ملل بيدار! به خطوط زرنگار بر آن مرقوم بود، وهم در آن زمان بود که زنان اهواز را از برکت هلاکت آن همه چتر باز جامه نوين گرديد و ملّاحان را طناب بي حساب حاصل آمد و قيمت هر دستار در بازار به تيم در هم تنزل گرفت ».

طنز

مستر، برو جان تو آن چتر بازت * * * ديگر نمي ترسد کسي از تيز و تازت
با ساز آمريکا بکن رقص و بزن دست * * * کاين مملکت ديگر نمي رقصد به سازت
ناز تو روزي مي چليد اما نه امروز * * * پيري دگر، بگذشته جانم وقت نازت
ديروز اگر فرمانرواي هند بودي * * * امروز بازي مي دهد مصر و حجازت
نفت چه جانم! نفت؟ نفت ملّت ماست * * * قربان عقل کوته و قد درازت
در پرده تا کي مي کني تنبيه و تهديد * * * رو جان من کز پرده بيرونست رازت
دست از نهيب و اشتلم بردار و بگريز * * * ما، هم نشيبت ديده ايم و هم فرازت
عمري است تا با دست خالي مي زني توپ * * * خالي تر از آن، مغز پوک نقش بازت
در جلد شيري جان من، خود نيز داني * * * بيمي ندارد نعره اي جانگدازت
روزي به غصب از ما جوازي در ربودي * * * خورده است ديگر مُهر بطلان بر جوازت
خيک شقاوت بودي و از گردش دهر * * * سوراخ شد اين خيک و بيرون رفت گازت
مشت درشت آهنين بشکست و شل گشت * * * لؤلؤ مشو جانم دگر با مشت بازت
روزي جهان را قبله بودي ليک امروز * * * افتاده در محراب آمريکا نمازت
دست نيازبي نياز افتاده خوش تر * * * از نفت مابرکنده بر دست نيازت
بد نيست! ما چون گوسفند اينجا بميريم * * * تا جام مي بخشيم و بريان گرازت
اي تف به آن شرم و بان رويت، ده پر رو * * * کز هيچ بيدادي نباشد احتزازت
زين اژدر غژمان خشم آلوده بگذر * * * ارواح کون لق و آن توپ جهازت
جنگ تو با ننگ تو ديگر هم عنان است * * * رو رقص رمبا کن به پاي طبل و جازت
ديروز اگر کشورگشا بودي چو محمود * * * امروز صد محمود مي خوند ايازت
روزي هواشد باز و بر فرق تو بنشست * * * ديري است تا جغد است بر سر جاي بازت
شل تر بيا کاين نفت ديگر بردني نيست * * * شد زنده باز ايران و ديگر مردني نيست
* * *

غراب (5)

در گيرودار کار نفت، بنگاه سخن پراکني انگلستان نيز از پاي ننشست و تا توانست به قصد ترسانيدن و فريفتن ملّت بيدار و دل آگاه، به نشر مقالات زيانکار و اخبار هراس انگيز و نصايح مشفقانه! پرداخت. اين غراب شوم و بدآواز، گمان مي کرد با توسل به اين شيوه، مي تواند اساس لرزان حکومت انگليس را در سراسر شرق استوار نمايد ولي ملّت ما گوش بر اين اباطيل ننهاد و راه پرافتخار خويش را همچنان دنبال گرفت. قطعه ي « غراب » از آن زمان است.
... و غراب بر وزن تراب، طايفه اي از طيور را گويند که به سبب حرمت صيد و حکمت قيد از ملازمت هراس بر کنار ماند و بي مزاحمت ناس روزگار گزارد و تشييد اصل طريقه ي کمال داند و تزييد نسل فريضه ي اشتغال شمارد و از شجره ي پربار و ثمره ي اشجار و شکوفه ي باغ و علوفه ي راغ و بذورات دهقان و فضولات حيوان طعام نمايد و هر آن مغز نغز که از سر تحقيق در پوسته ي فندق و بادام و گردکان يابد به مدد منقار بيرون کشد و هر آن جوانه ي سبز که از را تشخيص بر کرانه ي شاخسار بيند تناول کند و جسارت ها نمايد و خسارت ها فزايد و درازاي عمر اين حيوان را از يکصد سال متجاوز دانسته اند.

قطعه

از آن درخت که شد آشيان عيش غراب * * * ثمر مخواه که بر جا نه مغز ماند و نه پوست
فداي دشمن صادق شوم که دشمني اش * * * هزار مرتبه خوشتر ز مهر همچو تو دوست

شعر

خاک بر فرق تو جنتلمن و جنتلمنيت * * * که تفاوت نکند دوستي و دشمنيت
داغ اين راغي و بر هم زدن باغي چو غراب * * * نيست شاخي که نخشکيد ز تردامنيت
تو هماني که ز شيطان طلبد باج فساد * * * شيوه ي رهزني و شعبده ي لندنيت
به مسلمان نه چنان حيله چو روباه زدي * * * که نهد فرق به قيمت ز سگ ارمنيت
بزدل آن نيست که گردن به کمند تو نهاد * * * راز اين نکته عيان است ز خر گردنيت
خلق با تيغ ستم کُشتي و بنگر که چه زود * * * تيرآهش بگذشت از زره آهنيت
بس کن اي دزد که وقت است که آيد ختام * * * جيب مردم بري و جامه ي مردم کنيت
نتوان دست کسان بست در اين آتش گرم * * * تا تو بنشيني و خونسرد خوري بستنيت
چاره آن است کزين خطّه کشي دامن آز * * * ورنه افزون شود اين شعله به دامن زنيت

و کراهت آواز غراب بدان پايه است که شنونده ي بي تاب را از فرط عذاب لرزش گران در سلاسل اعصاب اوفتد و عارضه ي مذموم در سامعه ي مصدوم پديدار آيد و عنان وقار باز گذارد و زمام اختيار از دست نهد و دشنام ها دهد و نفرين ها فرستد و از پي طرد آن شرير و قطع آن نفير به تدبير شود و هر آن سنگ و کلوخ که از سر اتفاق به عرصه ي باغ و راغ يابد بر وي فکند و فريادها زند و کفها کوبد تا پرنده ي منفور را آهنگ دلگزاي، در ناطقه ي ناي موقوف ماند و بيم گزندش از شاخسار بلند روان دارد!

قطعه

از پشت « فرستنده » صداي تو شبانگاه * * * صد بار مرا شوم تر از بانک غراب است
رو، شاخه مپيراي و بهل داس و تبرگير * * * کاين کهنه درختي است که از ريشه خرابست
چاپيدن و بلعيدن اين ملک دگر بار * * * خوابست و خيالست و فريبست و سرابست
« حلوا به کسي ده » که محبت نچشيده است! » * * * مهر تو بدانديش ملال است و عذابست
ديديم و شنيديم و کشيديم و چشيديم * * * زجرست و فسونست و عقابست و عتابست
آتش چه فروزي که ز کردار تو بدکار * * * دل ها همه بر آتش اندوه کباب است
صورت چه نمايي که به چشمان گرفتار * * * ديري است که رخسار تو بيرون ز نقاب است
رو خامه بينداز و به تهديد مپرداز * * * کازار تو خود در خور صد گونه کتابست
آباد نماني که ز بيداد تو شيّاد * * * هر گوشه ي اين ملک تباه است و خراب است
سرشاد نماني که ز تشويش تو بد کيش * * * بس خاطر افسرده که اندر تب و تاب است
بس در عجبم از تو که با اين همه پيري * * * پيرانه سرت آرزوي ذوق شباب است
جانم! پسرم! شاخ زرم! وقت گذشتست * * * دنياي جوان دشمن ارباب و جناب است
گلزار نشايد که دگر سوخت به خواري * * * مستر اگرش آرزوي قند و گلاب است!
سرباز نبايد شدن از حرص در آن ملک * * * کو را به مثل گنج زر و دُر خوشاب است!
جان مي کن و بهتان مزن اي دزد تبه کار * * * پا درکش و بشتاب که دنياي شتاب است!
بي بي سي نحس تو براي دل بي بيت! * * * رو گفته بگردان اگرت حرف حساب است

و در عرف ملاّحان و سيّاحان اقيانوس و راهزنان بحار و مردم دريا کنار، اطلاق غراب بر آن سفينه ي بارگير کنند که به مدد آهن و تير بنياد دارند و خزائن آن مضبوط کنند و عرضه بپردازند و عرصه مسطح سازند و دکل بر آن افرازند و طناب بر آن بندند و شراع بر آن کشند و به آب افکنند تا آن کالاي بسيار که سوداگران امصار از جهت تحصيل مداخل به انبار سواحل نهاده اند در آن گذارند و به ناخدا سپارند و در جزاير دور و بنادر مهجورش بر خاک نهند.

قطعه

غراب، روي به غربت نهاد و بر لب آب * * * من ايستاده به حيرت که اين چه بوالعجبيست!
خراج مصر و حلب برد آنکه در شکمش * * * هزار بشکه ي نفتي و دله ي حلبيست

و گاه باشد که در دل غراب، مکينه ها کنند و اجاق ها بندند و چرخ ها نهند و گردونه ها گذارند تا به حرارت آن شرار که در کانون مکينه افروزند گردش ها کند و پاروچه هاي پولادين در دل آب بچرخاند و هيکل غراب بي منّت شراع و طناب گسيل مقاصد کند و چنين مرکب را به سبب آن ذنابه ي دود که به اشتعال زغال از دنبال فرستد غراب دودي نامند.

شعر

به خدا که گر شود ملک جهان خراب مستر * * * نگذارمت درين غارت بي حساب مستر
تو بدين غراب دودي، همه نفت مار بودي * * * همه رنج ما فزودي، تو بدين غراب مستر
تو که از خدا جدايي، چه شوي به ناخدايي * * * تو که نام مار بودي، چه زني به آب مستر!
به جناب مستطابت، که دريده شد نقابت * * * سر خويش گير و برکن، دل از اين سراب مستر
به کتاب اگر درآيد، ستمت چنانکه بايد * * * چه کتاب ها که پايد، ز تو بي کتاب مستر
همه کار انگليسي، طمع است و کاسه ليسي * * * من و حرف حق نويسي، تو و صد عقاب مستر
چه کنم اگر نپايي، به سرير آسيايي * * * که به کرّت است و نوبت، همه آسباب مستر
خطر است وانماني، سر پيچ زندگاني * * * که چه پيچ ها که افتد، گه پيچ و تاب مستر
نفسي بزن به دنده، مدوان به جان بنده * * * که سيه شدم زخنده، ز چنين شتاب مستر
مثل است اگر بداني، که اجل رسيده هرگز * * * به دليل رهنمايان، نشود مجاب مستر
تو همان رميده بختي، که زوال هر درختي * * * بنشين به گوشه لختي، مکش اين عذاب مستر
به درک که رفت جاهت، به کپک رسيد آهت * * * بگذر ز اشتباهت، به ره صواب مستر
تو که هيچ خُل نبودي، سر پيچ شل نبودي * * * تو که پشت رُل نبودي، به جهان خواب مستر
هه برو که برنگردي، دم دجله تَر نگردي * * * به گذشته خر نگردي، که شدي خراب مستر
به جلال کيش و دينم، اگرت دوباره بينم * * * دُمت آنچنان بچينم، که شوي کباب مستر
همه انقلاب کشور، ز تو بود و بينم آخر * * * که چشي به نوک خنجر، بر انقلاب مستر

ملّي کردن شرکت نفت انگليس و ايران (6)

بر زيان کشور جم چون بود سوداي نفت * * * ملّت از مجلس تقاضا مي کند الغاي نفت
مجريانش مجرمند و کشتن مجرم سزاست * * * ور که مجرم آب قدري خورده از مجراي نفت
ملّت و ملّيت و تاريخ احيا مي شود * * * ملت از مجلس اگر خواهان شود احياي نفت
چشم ايراني خمار خواب ننگ آلود جهل * * * دشمن داناي وي سرمست از صهباي نفت
اجنبي تا چند آقايي کند بر نفت ما * * * بعد از اين بايد شوند ايرانيان آقاي نفت
لن تراني نشنود ديگر چو موسي از خدا * * * گر که ايراني کند طي سينه ي سيناي نفت
باش تا بيني از اين هنگامه لرد لندني * * * مي کند بر سر زنان از دور وا ويلاي نفت
آمد آن روزي که ايراني به دست اتّحاد * * * خون بريزد جان دهد غوغا کند بالاي نفت
خضر ما ايرانيان راهست آب زندگي * * * چشمه ي جان پرور جانبخش روح افزاي نفت
اف بگو بر ممضي پيمان شوم دارسي * * * تُف بکن بر امتياز نحس حيرت زاي نفت
در ره نفت اربميري نيستي مغبون که باز * * * زندگاني بخشد از نو مرده را عيسي نفت
اي سليمان وطن برخيز تا گيريم باز * * * خاتم جانبخش خود را از کف اعداي نفت
پنجه هايت بي بلا، مطرب اگر از راه لطف * * * با نواي انقلاب ما نوازي ناي نفت
دست کفّار جنايتکار بي دين اوفتاد * * * ليله الاسراي ما و مسجد الاقصاي نفت
چند خواني خائنش چون که تقي زاده نوشت * * * در کلاس انگليسي بي غلط املاي نفت
همچو موسي وادي ايمن شود زيبنده اش * * * دست ايراني اگر افتد يد و بيضاي نفت
* * *

به پا خيز به پاخيز ... (7)

هنگامي که احساسات حق طلبانه ملّت ايران در راه ملّي کردن صنعت نفت به هيجان آمده بود و ميتينگ هاي بزرگ براي نيروبخشيدن به اين فکر در تهران برپا مي گشت اين ترکيب بند در تأييد نهضت ملّي ايران سروده شد.
ارديبهشت ماه 1330
اي ملّت آزاده، به پا خيز به پا خيز * * * اي خلق ستمديده ز جا خيز ز جا خيز
اي قوم فرو مانده، فراخيز فراخيز * * * از مهلکه ي ظلم، رها خيز رها خيز
اين سستي و اهمال تو را مايه ي ننگ است * * * مردانه به پاخيز نه هنگام درنگ است
از سلطه ي بيگانه، بپرداز وطن را * * * وز زاغ و زغن، ساحت اين باغ و چمن را
برکن ز وطن، بيخ غم و رنج و محن را * * * آباد کن از سبزه همه دشت و دمن را
بر ثروت و سرمايه ي خود دست بينداز * * * وندر صف مردان قد مردانه برافراز
تا چند خورد شرکت دون مال شما را * * * تا چند پسندد به شما، رنج و عنا را؟
تا چند کند پيروزي نفس و هوا را؟ * * * و زمال شما کسب کند عزّ و علا را؟
در حق طلبي دست به احقاق برآريد * * * ارث پدر از چنگ لئيمان به در آريد
از غصه چرا در تب و تابيد و خرابيد * * * دل خسته چرا محو عتاييد و خطاييد؟
نالان ز چه در رنج و عذابيد و کبابيد؟ * * * از بهر چه بي بهره زنانيد و ز آبيد؟
از پاه براندازيد اين کاخ ستم را * * * يک باره نگون سازيد اين طوق و علم را
آوخ که ازين شرکت جبّار چه ديديم! * * * از دست برانگيختگانش چه کشيديم!
از دست بدي هاش به تن جامه دريديم * * * ور چنگ ستم هاش به بيغوله خزيديم!
بايد پس از اين قطع نفوذش ز وطن کرد * * * در راه وطن جامه ايثار به تن کرد
دشمن به شما بس که دغل بود و جفا کرد! * * * سهم همگان جور و ستم بود و ادا کرد!
در غارت اين خانه چها برد و چها کرد! * * * بس گوهر شهوار ز ما بود و هبا کرد!
بايد که درين مرحله برچيد بساطش * * * يکباره برون راند ازين کهنه رباطش
بيگانه همه ثروت ما را به کجا برد؟ * * * دزدانه همه هستي ما را به جفا برد!
تنها نه زر و سيم وطن را به ملا برد * * * بسياري از آن جمله نهاني به جفا برد!
زين بيش تحمل نتوان کرد جفا را * * * خيزيم و کنيم از سر خود رفع بلا را
ماييم که اسطوره ي اعصار و قرونيم * * * چون بحر خروشنده ي توفنده درونيم
در قدمت تاريخ، زاغيار فزونيم * * * بر کاخ ادب نيز گران پايه ستونيم
يک چند دگر از غفلت ما خصم جري شد * * * هشدار که دوران مذلّت سپري شد
ماييم که در عرصه ي ناورد چو شيريم * * * پيرانه رشيديم و جوانانه دليريم
برّنده چوشمشير و شکافنده چو تيريم، * * * از ناي بد انديش برآرند نفيرم
گيتي همه از نهشت ما پر ز خروش است * * * خون در رگ ما از پي ايثار به جوش است
* * *

حماسه ي ملّي درباره ي وطن (8)

در خرداد ماه 1330، هيأتي از طرف دولت ايران براي اجراي قانون ملّي کردن صنعت نفت و خلع يد از شرکت ايران و انگليس به اهواز فرستاده شدند، در حالي که چند ناو جنگي انگليس در دهانه ي خليج فارس لنگر انداخته بود و تحريک هاي آشوبگرانه و تهديدهاي خودکامه ي انگليس ها براي تشويش اذهان عمومي ادامه داشت. اين حماسه در آن هنگام سروده و در روزنامه ها منتشر گرديد.

ما که آزاده جوانان دلير وطنيم * * * در ره عشق وطن بي خبر از جان و تنيم
در ره پاس گران رايت شير و خورشيد * * * قد علم کرده به هر معرکه شمشير زنيم
لاله بر تربت ما خيمه فکن باد که ما * * * روز پيکار وطن کشته ي گلگون کفنيم
جامه ي عز و شرف پيکر ما را زيباست * * * زآنکه در راه وطن غرقه به خون پيرهنيم
قلب ما را چه بود بيم که هنگام نبرد * * * از چپ و راست سپاهي فکن و صف شکنيم
رزم را گاه غضب صفدر پرخاشگريم * * * بزم را روز هنر ناطق شيرين سخنيم
خصم گو خانه تهي ساز که ما روز قيام * * * همچنان سيل خروشنده ي بنياد کنيم
دشمن ار حربه ي رويين به درآرد گه خشم * * * باکمان نيست که سرسخت بسان چدنيم
زاده ي ( رستم ) نيويم و به پولادين چنگ * * * پهلوان کوب و دل آشوب چو ( رويينه تنيم )
آن درخت کهنَ ايران ثمرپرور ماست * * * کز رگ و ريشه ي او تغذيه ساز بدنيم
وطن آن سايه گه پرچم استقلال است * * * که به راهش همه شير اوژن و زوبين فکنيم
وطن آن بنگه تاريخي و ميراثي ماست * * * که درو وارث کالاي سرور و محنيم
وطن آن جلوه گه وحدت آمال گروه * * * قبله گاهي ست که تعظيم ورا مرتهنيم
وطن آنجاست که ميعادگه دلبر ماست * * * وندر آنجاي، قرين بت سيمين ذقنيم
وطن آن طرفه ي گلستان دلارا که در او * * * خرّم از خرّمي لاله و سروُ و سمنيم
وطن آن معرفت آموز دياري است که ما * * * بس به دانشگه او بهره ور از علم و فنيم
پرورشگاه بزرگان زمانست وطن * * * که از آن جمله سرافراز، به دور زمنيم
هم زمهرش همه آکنده دل و واله و مست * * * همه به راهش همه آماده ي جان باختنيم
مشتي از خاک وطن را به جهاني ندهيم * * * که گرانبار به مقدار و بها و ثمنيم
کشور ماست يکي باغ روان پرور ما * * * همگي سرو قد افراشته ي اين چمنيم
بزم ملّيت ما تا نشود تار و خموش * * * همگي شمع فروزنده ي اين انجمنيم
تن به خواري نسپاريم به پيکار حريف * * * ما که جانباز و قد افروز، به راه وطنيم
به نگهباني بنگاه ( جم ) و آرش و طوس * * * همچنان گيو خروشنده به جنگ ( پشنيم )
بهر سر کوبي دشمن به سر کوهه ي زين * * * تيغ در دست، شتابنده به دشت و دَمنيم
اين هنرها همه از پرتو استعدادي است * * * که بدان در خور جاه و خطر از مرد و زنيم
مهر يزدان چو برد همراه اين ملک ( اديب ) * * * فارغ از کيد حريفان و بد اهرمنيم

ماده تاريخ ملّي شدن نفت (9)

بحمدالله کز توفيق يزدان * * * بشد يکباره ملّي نفت ايران
قيام رهبر کل آيت الله * * * معظم حجت الاسلام کاشان
در اين موقع قيامت کرد برپا * * * زمجلس بر عليه انگلستان
لذا تصويب شد قانون ملي * * * به استصواب و آراي و گيلان
رئيس دولت آقاي مصدق * * * به عزم راسخ و نيروي ايمان
مهيّا شد که از عمّال شرکت * * * نمايد خلع يد تا حد امکان
ولي چون ديد قطع آن ايادي * * * نخواهد شد مگر با تيغ بران
نمود آقاي مکي بهر اين کار * * * روانه با هواپيما شتابان
چو مامور قضا با حکم تقدير * * * رسيد آنجا پي اجراي فرمان
چو سيل کوه کن بر کند از جاي * * * بناي شرکت سابق ز بنيان
به شمسي « فخر » گفت اين بهر تاريخ * * * « مصدق کرد ملّي نفت ايران »
( 1330 )

بار ديگر جام استقلال ايران پر ز مي شد * * * دوره ننگين استعمار و استثمار طي شد (10)
دوره ي آقايي دزدان دريايي سرآمد * * * کاخ شيّادي آن بوزينگان ويران ز پي شد
دارسي حيله گر کو؟ تا به چشم خود ببيند * * * کاين چنين خلع يد از وراث بي انصاف وي شد
ملّت بيدار ما بگسست زنجير اسارت * * * ساغر خوشبختي و آزادي ما پر ز مي شد
* * *
زين خانه آن جماعت مغرور مي روند * * * مختار آمدند و چو مجبور مي روند (11)
زين خانه مي روند گروهي که از غرور * * * نزديکشان اگر بروي دور مي روند
ديروز آمدند و عجب قاهر آمدند * * * امروز مي روند و چه مقهور مي روند
وقتي که آمدند تهيدست آمدند * * * چون مي روند منعم و گنجور مي روند
روزي به ضرب زور به هر جاي تاختند * * * اکنون ز جا به ضرب کمي زور مي روند
در اين ديار زحمت بسيار داده اند * * * وين بي دليلي نيست که منفور مي روند
مرد شکست يافته رنجيده خاطر است * * * زين روي دل شکسته و رنجور مي روند
پيوسته پاي شور و شر خويش مي خورند * * * آنان که از قفاي شر و شور مي روند
درين بساط مستي بسيار کرده اند * * * اکنون عجب مدار که مخمور مي روند
داني چرا ز رفتن خود شاد نيستند * * * چون از کنار سفره ي پر سور مي روند
* * *

خلع يد از شرکت غاصب (12)

در خردادماه 1330 پس از خلع يد از شرکت غاصب نفت ايران و انگلستان که لانه ي جاسوسي و نيرنگ هاي سياسي و خاستگاه نفوذ اهريمني و سياست استعماري انگلستان در ايران بود، قصيده ي زير سروده و در روزنامه ها چاپ شد.

تا که شد خلع يد از شرکت غدّار قديم * * * گشت کوته ز سر گنج گران دست لئيم
نيک برچيده شد آن کهنه بساطي که درو * * * بود ز اسباب جنايت همه آلات عظيم
منهدم گشت همان طاق و رواقي که نبود * * * جز اقامتگه يک مشت تبه کار مقيم
باز شد مشت يکي شرکت غدّار، وليک * * * بسته شد دست دغل بازي و اطوار ذميم
شيشه ي قهر و غضب کرد به يکباره خراب * * * بنگه ريمني و مأمن اصحاب حجيم
* * *
شرکت غاصب نفت آن که به نيرنگ و به زور * * * کرد بر ما ستم و برد فراوان زر و سيم
ديد يک جنبش مردانه ز مردان که نداشت * * * در بر قدرت او چاره بغير از تسليم
انگلستان که حمايتگر اين شرکت بود * * * گشت رسوا به همه شهر و ديار و اقليم
دست مردان بر آشفته به يک حمله سخت * * * کرد با تيغ شرف پيکر آزار دو نيم
کنده شد ريشه ي فرعوني بيدادگران * * * چون عيان گشت ز ملّت يد بيضاي کليم
تا که شد طرد به خواري ( پدر شرّ و فساد ) * * * مفسدان جامه دريدند چو طفلان يتيم
شد ( بريتاني ) زين خلع يد از شرکت نفت * * * چون خسارت زده بازرگان، در گوشه ي تيم
شکرلله که مهين سرور اشرار گريخت * * * از يکي سيلي مردافکن احرار قديم
رانده از ساحت فردوس وطن گشت که بود * * * در ره فتنه گري همره شيطان رجيم
گنج را ( شرکت ) ناجور بلايي است بزرگ * * * « روح را صحبت ناجنس عذابي است اليم »
غاصب از خانه برون رانده شده ي و صاحب مال * * * شد به کاشانه ي خود بهره ور از لطف نعيم
مايه ي فتح و ظفر گشت در اين طرفه قيام * * * همّت ملّت و الطاف خداوند کريم
سيل وحدت که سرازير شود از همه سوي * * * پايداري نکند در ره او سدّ جسيم
* * *
چيره گشتيم به دشمن که قوا داشت فزون * * * چون تو را عزم قوي بود و مرا فکر قو يم
چون تو را رأي رزين بود و مرا عزم گران * * * خصم ما جاي بپرداخت ز انديشه و بيم
اين تو را فوز عظيم است که از همّت تو * * * عالمي کرد بدين « جنبش ملّي » تعظيم
قوم هشيار شود بر وطن خود حاکم * * * حکم تاريخ چنين است بر مرد حکيم
رحم بر دشمن بدخواه روان نيست که گفت * * * خصم سرسخت عدو باش، خداوند رحيم
کينه اي را که برانگيخته عمري تحميل * * * حمل بر سوء تفاهم نکند مرد فهيم
سعي و تدبير نما ورنه به تسليم و رضا * * * نتوان برد زسيلاب خروشنده گليم
دشمن ار کهنه وگر نو چه تواند با ما * * * تا به هم يار قديميم و هوادار صميم
رشته ي قدرت آينده به دست من و توست * * * گر زبگذشته شود عبرتمان يار و نديم
دست ناداده به هم، چشم نماليده ز خواب * * * نتوانيم شد از دولت بيدار، سهيم
شادمان باش اديبا که به گلزار وطن * * * نَوَزد جز به مراد دل احرار نسيم
* * *

يادداشت هاي مربوط به شعر ( خلع يد از شرکت غاصب )

خلع يد انگليس ها از کان هاي نفت جنوب و اعمال حق حاکميت ملّي در بهره برداري از پس افکنده هاي بومي، نويد بخش آزادي و استقلال و سرآغاز دوران خوشبختي و سرافرازي ملّت ايران به شمار آمد و در همه جاي کشور جشن ها و چراغاني ها با احساسات شورانگيز مردم همراه شد. در باشگاه حزب ايران نيز گردهمايي با شکوهي ترتيب يافت و اين قصيده توسط گوينده در آنجا خوانده شد.
* * *
در هجدهم خردادماه 1330، هيأت اجراي قانون ملّي شدن صنعت نفت از تهران به اهواز عزيمت کردند اين عدّه عبارت بودند از حسين مکي، دکتر متين دفتري، ناصرقلي اردلان، مهندس حسيبي و مهندس بازرگان.
آقاي شمس الدين امير علائي نيز با حفظ سمت وزارت به عنوان استاندار موقت خوزستان عازم گرديد.
* * *
پس از پذيرفتن مقام نخست وزيري از طرف دکتر محمد مصدق در دهم ارديبهشت ماه 1330 که با وضع غيرقابل پيش بيني تحقق يافت، در آغاز اجراي طرح نُه مادّه اي ملّي کردن صنعت نفت، اقليتي در مجلس شورا به رياست جمال امامي تشکيل شد که با دولت بناي مخالفت را گذاشت و در اجراي قانون نُه مادّه اي شروع به کار شکني کرد.
اين اقليّت در دوره ي شانزدهم عبارت بودند از : جمال امامي، عبدالقدير آزاد، مهدي پيراسته، سيد محمد علي شوشتري، دولتشاهي – نصرتيان، پناهي – صفائي، ثقة الاسلامي، سنندجي، عزيز زنگنه، قاسم فولادوند، غضنفري، پاليزي و تيمور تاش.

انگل (13)

کساني که از راه و رسم جهانخواري انگليس و نفوذ خطرناک و خاموشانه ي وي در سياست شرق آگاهند، خوب مي دانند که اين دولت محيل، از ديرباز پايه ي استعمار سياه خود را بر ارادت و بندگي خانواده هاي کهنسال نهاده و همواره با پشتيباني از شيوخ منتفذ و خوش رقص قوم، مقاصد پليد خود را جامعه ي عمل پوشانيده است. اسنادي که در گيرودار « نفت » از بايگاني شرکت سابقه به دست افتاد، پرده از مزدوري و سرسپردگي بسياري از نخست وزيران و وکيلان و سناتورهاي ميهن فروش برکشيد و نشان داد که اين انگل هاي زبوني و فقر، اين ميکروبهاي فساد و تباهي، چگونه در درک و ريشه ي اين اجتماع جا کرده و مملکت را به آستانه ي سقوط کشيده اند. قطعه ي انگل از آن زمان است.
... و انگل بر وزن جنگل در پارسي قديم، مادگي لباس را گويند که گوي تکمه از آن گذرانند و گريبان قبا بدان بندند تا آن پيشه ي موي که خداي تعالي از سر حکمت در سينه ي مردان نهاده است نمودار نگردد و بيننده را قباحت اين ديدار، بيزار نکند و گلرخان را آيينه ي عفاف، به عرضه ي پستان و ناف، زنگار خلاف نپذيرد و عجوزان را آژنگ صدور و آونگ آن دو منفور که چونان مشک تهي مهوع نظار است از ديده ي حضار، مستور ماند و انگله و انگليه و انگلوله اش نيز گفته اند و گاه باشد که از آن اراده ي گوي يا تکمه نمايند و اين خود بندرت باشد.

قطعه

انگل گشاده، دوش عجوزي به رهگذار * * * مي رفت و مي رسيد دو پستان به ناف او
بر سينه اش شيار حوادث کشيده نقش * * * زان پرده آشکار، گذار و طواف او
گفتي زچنگ و ناخن گرگ اجل به دهر * * * بس خورده زخم و جسته برون از مصاف او
يا بسته پير چرخ در اعصار ديرباز * * * روز نخست نطفه ي مرگ از زفاف او
ماتيک تند بر لب و سرخاب سگ بروي * * * صد قحبه سرفراز به پيش عفال او!
گفتم تو را طريق جوانان نه در خور است * * * کان روزگار طي شد و آمد خلاف او
زان عافيت، تو ماندي و دندان عاريت! * * * سيمرغ پر گشاد و به جا ماند قاف او
با اين جوال سرمه و چشمان بي فروغ * * * برنانه اي و کس نخرد از تو لاف او
پستان بپوش و عشوه به دخت جوان گذار * * * تا دل گذر کند به گريبان صاف او
ما گشتگان تيغ شبابيم و بي خلاف * * * اندر کف تو نيست دگر جز غلاف او
خنديد و گفت در پي « شمشير » ديگريم! * * * اي تُف به طبع هرزه و اين اعتراف او!

و تقسيم انگل خود بر دو گونه کرده اند: گونه ي نخست آن باشد که خياط، از رشته ي قيطان، حلقه ها کند و بر حواشي لباس دوزد و طراز ثياب بدان آرايد و گويچه هاي شاخين و بلورينش به ديگر سوي نهاد تا به هنگام پوشش، حلقات بر آن افکنند و آستين و گريبان فرو بندند و گاه باشد که به رشته، گره ها زنند و تکمه ها پردازند و در انگله ها کنند و ابتکار اين طريقه، روستاييان راست که مر آنان را گويچه ي معمول، در دسترس استعمال کمتر تواند بود.

قطعه

جز تکمه ي پستان تو اي شوخ دلاويز * * * يک تکمه نديديم که بي انگله باشد
از قافله غافل مشو اي قافله سالار * * * بس خسته که اندر پي اين قافله باشد

و گونه ي ديگر انگل چنان است که برجاي حلقات قيطان، به محاذات هر گوي، به ديگر سوي جامه، شکاف دهند و سوراخ ها گشايند و گويچه در آن افکنند تا برازندگي ثوب دو چندان شود و آژنگ قماش، به راستي گرايد و تموج معلوم، معدوم گردد.

قطعه

فداي پيکر عريان آن فرشته ي مهر * * * که بي نياز خرامد ز قيد انگل و گوي
بيا بيا و قدم نه به چشم پر گُهرم * * * که عکس آن قد دلجوي، خوشتر از دل جوي

و در عرف حکماي ابدان، جرثومه ي امراض و علل را نيز انگل نامند و جثه ي اين ذي حيات چنان خورد باشد که از فرط حقارتش به استعانت بصر نتوان ديد و به مدد منتاش نتوان گرفت چه حبه ي خشخاش را با همه خردي وجود در برابر اين موجود، عظيم منزلتي است که به مدد کيل و قياس آشکار نگردد و سنجش آن دشوار نمايد و حق تعالي حيات اين ذوات دررنج و ممات ديگر مخلوقات نهاده و کيفيت آن اين که انگل بدکار، به استنشاق غبار و استعمال ذي مضار و مجالست بيمار، با بدان شود و اندام بيالايد و صفوف خون به تشرح سموم، معدوم دارد و از گوشت و پوست و نسوج و جوارح تغذيه ها کند بدآنسان که مريض را دايره ي رخسار، عريض شود و پيکر پرواز نزار گردد و جوانب ابصار، کبود نمايد و شاهين نشاط، فرود آيد و تيغه ي دنده، بيرون جهد و شيوه ي خنده از ياد رود و وسعت چيل، چونان طمع چرچيل زيادت پذيرد و چندان انيس بستر شود تا کثرت تهوعش چونان توقع انگليس از طريق سلامت منحرف سازد و استقامت مزاج به تاراج برد و پيکر عليل، عرضه ي عزرائيل دارد.

شعر

خدات هيچ نيامرزد اي که انگل آز * * * کشيد نعش تو چون سگ به آستان عدم
حيات ما ز حياتت ممات دايم بود * * * که بود ذات شريرت مدار ظلم و ستم
کسي ز شرّ تو خيري ز عمر خويش نديد * * * که از گزند تو خلقي فسرده بود و دژم
طلاي ما همه بردي و نفت ما خوردي * * * به دستياري دارندگان تيغ و درم
به لاهه رفتي و بردي سياهه از سر جعل * * * « که جود حاتم طايي نگر به کشور جم! »
« قرار ما بشکستند و بار ما بستند * * * کجاست قاضي عادل کجاست حکم حکم؟ »
بيا که حکم اجل بر تو باز خوانم باز * * * ز قول مردم بيدار هند و مصر و عجم
به نيش دشنه ي کينت ز پيش بردارند * * * قدم گذاري اگر باز در حريم حرم!

ترنم

انگل شدي در خون ما جا کردي * * * در کفش ما افسردگان پا کردي
مريم ما، دل مرده از ناکامي * * * خوردي و بردي و تماشا کردي
کشتي و دامن ها به خون آغشتي * * * بر نعش مردم رقص رمبا کردي
پاي حساب آمد چو پيش از پستي * * * ناخوش شدي امروز و فردا کردي
فردا که حالت به شد و بهتر شد * * * زيرش زدي، يک باره حاشا کردي
اي بشکند دستت که از نامردي * * * در زير آن منشور امضا کردي
اي تُف به آن رويت که از بي شرمي * * * خود را به کار نفت رسوا کردي
اينجا نشد، آنجا نشد، در لاهه! * * * يک لا نشد دولا و سه لا کردي!
ديگر شکست آن جام و آن پيمانه * * * کز خون خلقش پر ز صهبا کردي
ديگر گذشت آن دوره کز شيّادي * * * يک عمر آقايي به دنيا کردي
ول کن خدا را، جان مولا ول کن * * * رو ترک اين دعواي بي حاصل کن

و طفيلان سور و ضيافت را نيز در اصطلاح، انگل نامند که بي دعوت به سرا شوند و بر سفره نشينند و چاپلوسي ها کنند و ملق ها گويند و مگس وار در شهد و شکر آويزند و فرس وار شيهه ها کشند و خنده ها کنند و آروغ ها زنند تا آن طبق مأکول که به شيوه ي معمول از سر حرص و آز به خورجين نياز افکنده اند به گرمي اين تلاش در آسياي شکم، سوده آيد و بروده شود و قدرت اکل مازاد ازدياد پذيرد و در مقام تعميم، غارتگران قلاش را نيز از آن جهت که بنياد معاش بر چپاول ضعيف و تناول نحيف نهاده اند انگل خوانند.

شعر

روي به انگل مده که انگل پر روي * * * بر تو نمايد حرام، عيش و عزا را
سر زده بيگاه گاه نزد تو آيد * * * عرصه ي جولان کند محيط سرا را
حال پدر پرسيد و کسالت مادر! * * * حال تو بدبخت و حالت رفقا را
گه به سلام آيدت از ماه تمامي * * * ميمنت آرد لقاي روي تو ما را!
گه به پيام آيدت که زيد بني عمرو * * * تشنه ي ديدار و صحبت است شما را!
گه به ارادت رسد زره که ديري است * * * کز نظر افکنده ايد اهل وفا را!
سرزده گر زين غلام زاده خطايي * * * خواهم از آن کان لطف عذر خطا را
والده، قربان، اگر چه پير و عليل است * * * هر شبه دارد همان نماز و دعا را
بر سر سجاده دوش مي شد و مي گفت * * * عمر فلاني دراز باد خدا را!
گر چه من امروز ميهمان وزيرم * * * دل نتوان کند اين محيط صفا را!
امر ناهار را کنيد ظهر تمام است * * * نان و پنيري بس است خوان عطا را
قرحه ي اين معده، جان بنده گرفتست * * * برده ز من حال و اشتها و منا را!
سفره چه گسترده شد به لقمه زند چنگ * * * برکند از خوان به جمله نسل غذا را
روي نتابد ز خانه تا که نخواند * * * بر در آن خانه نقش مرگ و فنا را

قطعه

جان من، جان تو و جان عزيزان تو مستر! * * * شرق ديگر ننهد گوش به فرمان تو مستر!
انگلستان تو ديري است که با آن همه انگل * * * شده بيمار و فرو خفته به دامان تو مستر
سر دم چند نشيني، دمت از بيخ برآمد * * * کس نترسد دگر از ناوک پيکان تو مستر
خر و پل کردن و از راه بلُف طعمه ربودن * * * کهنه گشتست دگر جان من و جان تو مستر
پيشت! صبر آمد از اين عطسه بپرهيز خدا را * * * که گذشتست دگر موقع جولان تو مستر
شيري پيري تو، مبادا که درين حمله بميري * * * خونت افتد به پس پاي حريفان تو مستر
هند از جنگ تو بيرون شد و زد چنگ به ريشت * * * تخته شد از پس اين واقعه دکان تو مستر
من اگر جاي تو باشم سر و سبلت نتراشم * * * که اجل راه گشوده است به سامان تو مستر
نفت اگر رفت، خدا صبر دهد ناله چه حاصل * * * من خبر دارم و من از دل بريان تو مستر
راه بيراهه، مرو لاهه مرو، سود نبيني * * * خوانده شد فاتحه ي قدرت و پيمان تو مستر
کيک و چاي تو ز کف رفت بپرهيز که رندان * * * کيک ديگر ندوانند به تنبان تو مستر
ملک، ويران شده و بينم که پس از آن همه خواري * * * نفت ايران مزه کرده است به دندان تو مستر
شرق، آن شهر کهن نيست که ديدي و شنيدي * * * تا کشد ناز تو و منّت اقران تو مستر
مرد ميدان سياست شد و مصداق کياست * * * آن که مي خورد لبن از سرپستان تو مستر
دست از اين معرکه بردار که در مهلکه افتي * * * شام تاريک شود روز پريشان تو مستر
شاخ آمريک به جيبت نرود، نيک حذر کن * * * که در اين ملک دگر سر شده دوران تو مستر
سر ويراني و قرباني امثال تو دارد * * * آنکه مي رفت شب و روز به قربان تو مستر

خلع يد (14)

آقاي وزير انگلستان * * * مستر موريسن گراز دندان
غارتگري تو خلع يد شد * * * خلع يدتان الي الابد شد
باطل بوده قرار از اوّل * * * شد « شرکت نفت دزد » منحل
کمپاني نفت حقه پرداز * * * اي نابغه ساز و « چيزها » ساز
روزنامه نويس ساز دلسوز * * * امثال « فلانه چيز امروز »
آ سيد حسن و علا نگه دار * * * هي مهره گذار و مهره بردار
امسال که سال سي و سه نيست * * * ملّت داند به چنته ات چيست
تشريف ببر در دل شير * * * چون زين پستان نمي چکد شير
ملّي شده است نفت کشور * * * يعني که هميشه بي سر خر
باز هم سر تو درآمد از در * * * داور چيه؟ زهر مار داور!
آن داور عينکي دگر مرد * * * شيرين همه تو را لولو بود
آسيد حسن و علا که هستند * * * اندر نظر عموم پستند
اي گربه ي دزد قرمه قيمه * * * بيهوده مگرد دور خيمه
اخراج تو مورد تقاضاست * * * اين نقش عظيم ملّت ماست
اي حضرت پيشواي اعظم * * * بپا نکشد ترازويت کم
غافل منشين نه وقت بازي است * * * وقت هنر است و سرفرازي است
* * *
زباله در گوني (15)
انگلستان دزد دريايي * * * زده يکسر به سيم رسوايي
او که معروف بد به خونسردي * * * رفت رو دنده ي پدر سوختگي و
بي شرفي و شرارت و ( با سرعت 80 بخوانيد ) نامردي
اين همه ( دار و دسته ) کم بوده * * * صحبت از چتر باز فرموده
فرض کن چتر باز آوردي * * * جاي ديگر چه نيشکر خوردي؟!
تو که در چنته مهره ها داري * * * از وزير و وکيل و درباري
تو که داري هزار گونه قماش * * * از اراذل گرفته تا اوباش
صدرالاشراف تا سرش زنده است * * * بيش از رزمناو، ارزنده است
ساعد و مهتدي و گيلانشا * * * ارفع و باستي و غيرهما
دکتر اقبال و هم همايوني * * * تو که داري زباله در گوني
برو اي گربه چشته خور در شرق * * * کشتي پالمير ستونت شد غرق
برو اي دزد کاملاً پفيوز * * * نيست امروز مثل پس پريروز
برو اي شير هفهفو پيره * * * « يخ عالي » دگر نمي گيره
ديگر امپرياليست را جانيست * * * اوّل نوبهار آزادي است
صبح روشن از آن افق پيداست * * * مکتب خلق مکتب دو دوتاست
« پيشت » اي گربه دزده ي بد ذات * * * ( خلع يد ) فاتحه مع الصلوات
* * *

به سوي آينده (16)

هاري من حامل يکشنبه ي خون * * * برو از مملکت ما بيرون
برو گور خودت را گم کن * * * حذر از کينه ي ما مردم کن
به ترو من بگو ايران زنده است * * * ره ملّت به سوي آينده است
ببر اين را که بتش ساخته ايد * * * وسط معرکه انداخته ايد
ببر اين کهنه نسيم عيار * * * پهلوي دست « لي سين مان » بگذار
آنکه از کشتن يک جوجه خروس * * * مي کند قروله مانند عروس
گاز آشک آور و قزاق و آجان * * * تانک و سرنيزه و شمشير کشان
مي فرستد به شکار ملّت * * * مي زند شيوه به کار ملّت
بعد از کشتن جمعي انسان * * * هموطن هاي عزيزم ايران
تلفن زد همه را لال کنيد * * * زنده زنده همه را چال کنيد
گفته ي سيد نوراني بود * * * اين چنين رسم مسلماني بود
بي کفن شيعه ي اثني عشري * * * تُف به گور پدر ناپدري
چيه حال که چنين هار شده؟ * * * جاني و وحشي و خونخوار شده؟
چون که اي مشتي حسن کبلا علي * * * چون که اي ميرزا تقي مشدي ولي
چون که اي دختر من خواهر من * * * چون که اي خواهر من مادر من
چون که اي کارگران ايران * * * چون که اي برزگران ايران
چون که اي بچه ي دانشگاهي * * * تو که بهتر ز خودم آگاهي
سگ و شغال به هم ساخته اند * * * هر دو تا سخت به ما تاخته اند
سگ و شغال دو تا بو کردند * * * بر سر نفت تو بزخو کردند
چون که دلّال پديد آمده است * * * با دو صد وعد و وعيد آمده است
آمد اينجا سر خر آورده * * * طوق و زنجير دگر آورده
خلع يد کردن و موس موس کردن * * * ريزه ي خون گريدي خوردن
نوکر خاص هريمن بودن * * * عيد درگاه ترومن بودن
آنکه از لاهه بود جانبدار * * * کي شود ملت ايران را يار
به چه کار آيدت اين نفت خورده * * * باعث و باني کشتاره کره
به خيالش که به ده سال اخير * * * نشده ملّت ما باتدبير
به خيالش « خوروپف » خوابيده * * * ملّت آذر و بهمن ديده
به خيالش همه ي دانشگاه * * * مي خورد گول ز روباه سياه
به خيالش همه ي کارگران * * * صف بعدش همه ي برزگران
از پس اين همه بيداد زياد * * * آبديده نشده اين فولاد
به خيالش متشکل نشده * * * ظرف ده سال فقط چرت زده
به خيالش که به افسون سازي * * * با کلک بازي و دلّال بازي
نان ملّت را آجر بکند * * * نفت ايران را سگ خور بکند
خير آقاي هريمن باشي * * * هم خودت ناشي و آقات ناشي
انگليس و تو به هر صورت و حال * * * سگ زرد است بني عم شغال
چند وقت است جناب ترومن * * * شده بازيچه ي اطفال وطن
اي بسا مردم بيدار « بدار » * * * رفت تا ملّت ما شد بيدار
اي بسا خلق که چون حق گفتند * * * در پس ميله ي زندان خفتند
اي بسا خون کسان شد جاري * * * شد همين خون سبب بيداري
آيد از کوره چو فولاد برون * * * آبديده شود از آتش و خون
السلام اي شُهداي ايران * * * جان فدا کرده براي ايران
خونشان ضامن پيروزي هاست * * * رفقا زندگي ما فرداست
صف منظم به سوي آينده * * * همه با هم به سوي آينده

اي جناب سفير آمريکا (17)

اي جناب سفير آمريکا * * * باز گل کرده التفات شما
حضرت مستطاب هندرسن * * * دست از ما بکشن رها مان کن
اسلحه چيه؟ اي جناب سفير * * * جنگ ما با کيه؟ جنا سفير
ملّتي گشته ايم و غم داريم * * * جنگ داريم! با شکم داريم
درده ما دو قورت سوفادو سود * * * نيست الحال و از قديم نبود
شهرها کار نيست، مردم لات * * * توبه ما اسلحه نده سوقات
خير تو تو سفير آقاجان! * * * بيش از اين شر به خلق ما نرسان
عمليات شوم اين دولت * * * نيست بلکل قبول ما ملّت
اسلحه را براي خود بردار * * * خلق ما را به حال خود بگذار
اين سخن گفته ي نه من تنهاست * * * اعتراض تمام ملّت ماست
* * *

خلع يد (18)

به مناسبت ملّي شدن نفت

خلع يد از غاصب بيدادگر خواهيم کرد * * * کشور زرخيز را پرسيم و زر خواهيم کرد
شرکت آشوبگر را ريشه کن خواهيم ساخت * * * کاخ استعمار را زير و بر خواهيم کرد
بر فراز کاخ استقلال ايران عزيز * * * پرچم فتح و ظفر را مستقر خواهيم کرد
پاک سرتا سر وطن را از وجود دشمنان * * * از خليج فارس تا بحر خزر خواهيم کرد
دشمن سرسخت هرچه بيشتر آرد فشار * * * ما در اين ره پافشاري بيشتر خواهيم کرد
رزمنا و انگليسي گر کند تيري رها * * * سينه را بهر فداکاري سپر خواهيم کرد
گر به خاک ما سپاه چترباز آيد فرود * * * روبهان را طعمه ي شيران نر خواهيم کرد
پيش ميهن جان ندارد ارزشي از جان خويش * * * بهر استيفاي حق صرف نظر خواهيم کرد
تا اثر در خون ما از غيرت و مردانگي است * * * نقشه ي يغما گران را بي اثر خواهيم کرد
ما فداکاران چو آيد پاي جانبازي به پيش * * * در ره ميهن چو مردان ترک سر خواهيم کرد
غم مخور، چون ناخداي کشتي ايران خداست * * * ما از اين درياي پرتو فان گذر خواهيم کرد
وحدت ملّي اگر بر ما شود فرمانروا * * * خويش را فرمانرواي بحر و برّ خواهيم کرد
ريخت دشمن سال ها خون جگر در جام ما * * * ما کنون در جام او خون جگر خواهيم کرد
نونهالان وطن را با چنين گنجينه ها * * * تربيت در دامن علم و هنر خواهيم کرد
توده هاي بي هنر را با هنر خواهيم ساخت * * * شاخه هاي بي ثمر را با ثمر خواهيم کرد
نفت اگر در گردش آرد چرخ هاي اقتصاد * * * ما ز سود نفت جبران ضرر خواهيم کرد
تانشان از همت و آزادي و مردانگي است * * * از نفاق و ذلّت و سستي حذر خواهيم کرد
دشمن ما خواه آمريکا و روس و انگليس * * * پا اگر بر در گذارد در به در خواهيم کرد
زين ستم هايي که بر ما رفته بهر داوري * * * رادمردان جهان را با خبر خواهيم کرد
دادگاه ( لاهه ) گر حکمي دهد بر ردّ ما * * * ما زحکم لاهه اعلام خطر خواهيم کرد
تلخي و ناکامي و پنجاه سال صبر را * * * چاره با شيريني فتح و ظفر خواهيم کرد
در ثبات و اتّحاد و همّت و مردانگي * * * خويشتن را عبرت نوع بشر خواهيم کرد
تکيه گر دشمن کند بر قدرت خود ما ( رسا ) * * * تکيه بر لطف خداي دادگر خواهيم کرد

خلع (19)

بردگان سرخ، اميد فراوان داشتند که با پياده شدن نيروي انگليس در جنوب مناطق شمالي کشور نيز به استناد قرارداد 1921 از طرف ارتش سرخ اشغال خواهد گشت. منطق خائنانه ايشان اين بود که: بگذرد در سايه ي نيزه ي نجات بخش سربازان سرخ، نيمي از ايران اسير از نعمت سعادت و رفاه بهره ور گردد!... ولي کارداني و شايستگي مصدق دلير و پشتيباني مردم بيدار و سپاسگزار ايران از حکومت وي نقشه ي تجاوز نيروي انگليس را به اين آب و خاک، نقش بر آب نمود و با انجام خلع يد کامل و اخراج استادانه و مؤدبانه کارشناسان انگليسي که مستلزم آن همه ظرافت و هوشياري بود اميد بردگان سرخ نيز به خاک نوميدي نشست. قطعه ي « خلع » از آن زمان است.
... و خلع بر وزن بلع، در مقام تخصيص، کندن سلطان را گويند از سرير که به همدردي صفوف و پايمردي صنوف و موافقت عوام و موافقت انام و طغيان مظلوم و عصيان معصوم و سيادت ابرار و قيادت احرار انجام پذيرد تا بدانجا که عساکر وي در هم شکنند و اوامر وي موقوف گذارند و دفائن وي مکشوف دارند و خزائن وي بازستاند و به کيفر آن سلطنت منفور وي ملعنت موفورش عريان و بريان از ثغور ملک به خارج فرستند!

قطعه

سلطان که نان خلق به عدوان گرفت و خورد * * * خلعش گران مگير که چون آب خوردن است
دامن ز دست مردم بيدار چون کشد * * * آلوده آن که را که به خون دست و دامن است

رباعي

شر بودي و رفته رفته شيرت کردند * * * بادست سفير بر سريرت کردند
خلعت بنمودند و اسيرت کردند * * * کشتند و شهنشاه کبيرت کردند!

رباعي

در روز بلا، هر که شد از معرکه جيم * * * البته بصير است و کبير است و عظيم!
بگريز و بزن به چاک با خويش و نديم * * * ملّت؟! به درک که مرد در ذلّت و بيم!

و در مثل است که علّت خلع، بلع زياد است و علّت بلع بسط فساد و علّت فساد، غلبه ي آز و علّت آز، کثرت زياد. سلطان را بايد که بر تخت عاج دامن احتياج فروچيند و ميزان باج نيفزايد و شهوت تاراچ بازنشاند و سمند لجاج ندوانند و هستي محتاج نستاند و مصالح درويش بر منافع خويش مرجّح داند تا بدان هنگام که عساکر اجانبش از جوانب بر سر تازند. از حمايت خلق برخوردار گردد و به مذلّت خلع گرفتار نشود.

عبرت

مازندران بماند و نماند آن که خود به تيغ * * * اسناد مالکيت مازندران گرفت
پا در کشيد و دست ز تاراج زر کشيد * * * آن تاجور که باج ز خرد و کلان گرفت
جهان ها تباه کرد و جهاني سياه کرد * * * تا بيخ ظلم و جور قوي گشت و جان گرفت
خيل پليس بر در هر کوي و درگماشت * * * پاس شرف ز عهده ي هر پاسبان گرفت
عدليه بست تا پي نظميه در فکند * * * ماليه سوخت تا به جلاليه سان گرفت
هر چاپلوس لوس که آمد به پاي بوس * * * حکمش به مال و جان خلايق روان گرفت
القصه روز خلع از آن بلع بي حساب * * * طرفي نبست و خشم جهاني در آن گرفت
در فکر آن فقيد کبيرم که زير تيغ * * * خلقي به خون کشيد و به خلد آشيان گرفت

و برگرفتن موزه و نعلين و کلاه و پوشاک را نيز در لغت مردم جزيره، خلع گويند و خواص عجمانش از سر اقتباس در محاورات و مکاتبات به کار بندند و بدان افتخار کنند چه که مفهوم اين کلام، کافه ي انام را معلوم نيفتد و جهّال و عوامش دليل فضيلت گوينده شمرند و لگام به وي دهند و رکاب به وي سپارند و حرمت وي فراوان دارند، مولانا شيخ الشيوخ ابوالمکارم شاهد فريب نطنزي الملقب به ياوه سرايي در مقدمه ي کتاب المغلق به ذکر اين کلام مبادرت جسته چنين فرمايد:

تشيخ!

آمد حبيب و بر در من خلع موزه کرد! * * * لبريز عيش، ساغر عمر دو روزه کرد
مي رفت تا که پنبه شود رشته هاي مهر * * * کان کشته بارور شد و آن پنبه غوزه کرد
آهک شدم ز بس که دل اندر فراق دوست * * * بيچاره گشت و چاره به وصل عجوزه کرد
او گربه سان به حجره ي من برد شب به روز * * * چون سگ، رقيب تا به سحرگاه زوزه کرد
در دين عشق، فرق من اين است با رقيب * * * من در صباح فطرم و او قصد روزه کرد
با غير اگر نشست چه غيرت کشم که بحر * * * پاکست گر در آن سگ آلوده پوزه کرد
رو کوزه پرکن از مي و درکش که پير چرخ * * * بس کاسه همچو کاسه ي مغز تو کوزه کرد

و در اصطلاح اهل حقوق و سياست، برکندن دست غاصب را از مال غير خلع يد نامند و آن چنان باشد که جماعت مأمور به اشارت دستور در مقام منظور حضور يابند و قباله برگشايند و حواله بازنمايند و خواسته خواستار شوند و به صاحب آن سپارند و مروي است که چون شرکت انگليس را کالاي تدليس فاسد گرديد و بازار جواسيس کاسد آمد و شوارع تحريک منسد گشت و تيشه ي خلع بر ريشه ي بلع فرود آمدن گرفت، در واپسين دم حيات به تلافي مافات از جهت اجابت انابات، خامه ي انصاف برگرفت و نامه ي اعتراف به پيش آورد و اين اشعار از سر اقرار بر آن نگاشت و به حضرت صدارت فرستاد تا بر مزاري وي مسطور دارند و غفران آن شرير از حي قدير خواستار شوند.

پي‌نوشت‌ها:

1. عبدالعلي برومند، سرود رهايي، ص 16 – 19.
2. همان منبع، سرود رهايي، ص 21 – 22.
3. همان منبع.
4. فريدون تولّلي، کاروان، ص 173 – 180.
5. همان منبع، ص 207 – 213.
6. داور حسيني همداني، نقل از کتاب سياه ( خلع يد )، تأليف حسين مکي، ص 997.
7. عبدالعلي اديب برومند، سرود رهايي، پيشين ص 31 – 33.
8. همان منبع، ص 38 – 40.
9. شيخ مهدي فخر الشريعه کازروني.
10. احمد رفيعي.
11. ابوالقاسم حالت.
12. عبدالعلي اديب برومند، سرود رهايي، صفحات 42 و 43.
13. فريدون تولّلي : کاروان، صفحات 181 ، 192.
14. محمد علي افراشته، مجموعه ي آثار.
15. همان منبع
16. همان منبع، ص 225 و 226.
17. همن منبع، 1358.
18. قاسم رسا، ديوان کامل، ص 283 – 285.
19. فريدون تولّلي، کاروان، ص 215 – 224.

منبع مقاله :
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول